متن های زیبا | ||
|
یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر وگفت:بنویس! هرچه می خواهی بنویس! هی بنویس و پاک کن... چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پر از علامت و حرف بود. چروک و خط خطی و کثیف. جای پاک کردن ها و نوشتن های مکرر، رویش دیده می شد. کاغذ را گرفت. یک کاغذ سیاه به او داد وگفت:بنویس. همان هایی که آنچا نوشتی. پاک کن، خط خطی کن... دختر گفت: نمی شود استاد، روی برگه سیاه چیزی نوشته نمی شود! استاد چادرش را سرکرد و لبخند ملیحی زد. نگاه دختر به سیاهی چادر خیره ماند. نظرات شما عزیزان: ثنــای دوست داشتنی
![]() ساعت18:47---12 بهمن 1392
زیبا بود
![]() ![]() ![]() ![]() پاسخ: ممنونم. مرسی ازلطفتون... ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پاسخ: ممنون از حضورت... |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |